خاطراتی از شهید سید محمد موسوی
خاطراتی از شهید سید محمد موسوی
سالهای 61 الی 63 زمانی که بنده در دوره ابتدائی در دبستان طالقانی روستای آغجه دیزج درس می خواندم در انجمن اسلامی روستا جهت شرکت در کلاس قرآن که در مسجد روستا تشکیل می شد ثبت نام کردم.
شهید محمد موسوی آن زمان از بچه های انجمن اسلامی روستای آغجه دیزج و مربی قرآن ما بود ایشان هر روز قبل از اذان مغرب ما را که ( همگی بچه های 9 الی 15 ساله بودیم) در مسجد روستا جمع می کرد و برای ما آموزش قرآن و احکام می داد و همچنین ما تشویق به انجام کارهای خوب و شرکت در نمازهای جماعت که در مسجد روستا هر روز برگزار می شد می کرد.
ایشان چند بار هم ما را به مسابقات قرآن در شهر ملکان که یک بار هم در جهادسازندگی برگزار شد برد و حتی یکبار یک جلد قرآن هم به بنده هدیه دادند.
شهید محمد موسوی فردی مومن و متدین بودند و ما را تشویق به احترام به پدر و مادر و بزرگان می کرد ند و...
بر حسب تصادف بهمن ماه سال 66 در پادگان رحمانلو مربی قرآن خود را که لباس بسیجی تنش کرده بود و آخرین دیدارم با وی نیز محسوب می شود دیدم که بقچه به دست از حمام صحرایی پادگان خارج می شدند که پس از سلام و احوال پرسی رو به من کرد و گفت قرار است فردا برویم عملیات و چند دقیقه بعد با هم خداحافظی کردیم و در این عملیات بود که ایشان شهید شدند و بعد از عملیات بیت المقدس 2 ما هم به عملیات بیت المقدس 3 رفتیم.
شادی روح شهدایی که بخاطر غیرت خود و تامین امنیت ما و حفظ انقلاب و مملکتجان خود را فدا کردند و بالاخص شهید موسوی صلوات
خاطره از: سیاوش عینالو