حاشیهنگاری به حاشیه در حاشیه روز خبرنگار
حاشیه دو: یکی از مهمانان عزیز جشنواره کاریکاتور که از یک روز قبل آمده بود انگاری یک چیزی توی گلویش کیر کرده بود میخواست بپرسد اما مثل اینکه رویش نمیشد. تا استاندار محترم فرمودند که اولین خواسته مردم تبریز از من مبارزه با اعتیاد بود. طرف رو کرد به من و با پر روئی گفت عمو مرکز فروش مواد تبریز کجاست؟ به قول دوست ظریفم اینگار ما شهری در مرز افغانستان هستیم
یاد فیلمهای هندی افتادم که یک نفر توی یک شهر با همه عوامل اعتیاد مبارزه میکند. توی ذهنم یک آهنگ هندی هم گذاشتم رو چهره استاندار محترم و رفتم تو عالم خیال و آی کیف کردم.
حال بگو چرا مسئله فرهنگ و سیاست و عمران در استان از جایش تکان نمیخورد چون خواسته اول مردم مبارزه با اعتیاد است نه ترویج فرهنگ. اگر مردم بخواهند با فرهنگ هم مبارزه میکنم و الا هیچ (اصول مردممداری)
حاشیه سوم: اصولا روز خبرنگار برای این است که مسئول بیاید و بنشیند و حرف و درد خبرنگار را بشنود نه اینکه به جای کنفرانس خبری بیاید و بگوید و بروند آن هم دستهجمعی انگار از مجلس عزا خارج میشوند تا استاندار بلند میشود بقیه مدیران و توابع هم بلند میشوند. تا میآیم غم توهین سال قبل را فراموش کنیم که آمدند و گفتند و رفتن دوباره به ما توهین میشود برادر محترم مسئول استان از قدیم گفتهاند «آدون نهدیر رشید، بیرین دئ بیرین ائشید»
حاشیه چهارم: اینکه به یک پیشکسوت مطبوعات کارت هدیه دویست هزار تومنی بدهند آدم یاد نامزدیهای قدیم میافتد که به برادر عروس پولی را میدانند که برود بستنی بخر و بخور وآن دو با هم حال میکردند.
واما بعد.ای عزیز بدان که روز خبرنگار در یک دورة چهار ساله تعریف میشود که هر سال بنا به مقتضیات آن سال که مربوط میشود به دوری و نزدیکی روز خبرنگار به ایام انتخابات ضعف و قوت دارد. سال اول چون اندکی از انتخابات گذشته برخی از نمایندگان را حجب و حیا وا میدارد که روز خبرنگار در برخی از جمعها دیده شوند وبه برخی از تلفنهای خبرنگاران جواب بدهند سال دوم و سوم که فاصله از انتخابات دورتر میشود نمایندگان به یک آلزایمر سیاسی دچار میشوند و اصلا روز خبرنگار را فراموش میکنند و جواب تلفن را که نمیدهند بماند به خبرنگار محل گربه هم نمیگذارند واما سال چهارم که نزدیک میشود به ایام انتخابات روز خبرنگار و خود خبرنگار عزیز و عزیزتر میشود همین دیروز از یک نماینده اساماسی بدستم رسید که با قرائت آن فکر کردم که یکی از دوستان قدیم است که جمله را با عزیز دلم، تاج سرم، آغاز و ختم کلامش فدات بشم بود. در سال چهارم اغلب نمایندگان سالن یا خانه یکی از ادارات دولتی را از یک مدیر مدبر عاریه گرفته به هیچ دینار و مجلس سخنرانی راه میاندازند و شام هم میدهند. حتی کارت هدیه که شاید هدیه یک مدیر مدبر دیگر باشد را هم میدهند و جواب تلفن شما خبرنگار را به فوریت 115 میدهند. به این امید که خبرنگار پهپه باشد و با یک شام و صد هزار تومان کارت هدیه به او رأی بدهد و او را تبلیغ کند غافل از اینکه خبرنگار از همه نمایندگان آن را ستانده است که او میدهد و عقل سیاسی خود را به شامی و کارت بانگی نفروشد.
و کلام آخر اینکه عجیب بود در روز خبرنگار مدیرکل محترم برایش سفر ضروری تهران، مانند مجالس قبلی نیامده بود و در شهر تبریز حاضر و ناظر بود.
*مدیر مسئول روزنامه سرخاب